امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

امير علي ، ثمره يك عشق ...

روز که مامان شدم!

من و بابایی 6سال و 3ماه بود که باهم پیمان عشق بسته بودیم و دقیقا 4سال بود که زیر یک سقف نفس میکشیدیم ؛ تا اینکه امسال سالگرد ازدواجمون اقای بابا به من که مامان خانوم باشم گفت که دلش یک نینی ناز میخواد ، دلش میخواد خوشبختیمون رو با یک کوچولو کاملتر کنه !!!! منم گفتم باشه البته منم دلم تورو میخواست ولی راستش یک کم میترسیدم! خلاصه.... عصر یکروز سرد زمستونی که داشتیم از سرما یخ میزدیم و در حال برگشتن از یک مسافرت چند روزه بودیم ، از اقای بابا خواستم یک دونه ببم چک( همون بی بی چک خودمون)بگیره اونم بعد کلی غر زدن خرید ! میخواستم چند روز دیگه امتحانش کنم ولی یک احساس قوی منو وادار کرد تا همون شب امتحان کنم...... وایییییییییییییییییییییییییییی...
30 ارديبهشت 1390

اولین لگد!

سلام پشمک مامان! پسر گلم این روزا سرم شلوغه ! لیست میگیرم ، خرید میکنم ، قیمت میکنم، خلاصه کلا درگیر شما اقا شدیم! اقای بابا هم هفته دیگه میاد با یک کیف پرپول تا بریم واسه شما خرید!!! کوچول مامان فکر میکنی نفهمیدم با اون پای فندقیت لگد میزنی؟!! بله اقای پسر لو رفتی! شنبه 24 اردیبهشت 1390 ساعت 9شب شما اولین لگد کوچولوتو زدی!وای که مامان فدای اون پاهات بشه! اقای بابا هم که دیگه طاقتش تموم شده ، فکر کنم اگر میتونست همین الان میومد! گل مامان، من و بابا منتظریم تا تو با اون پاهای کوچولوت بیای و دنیای مارو پر از شادی و خوشبختی کنی! پس تا اون روز....
27 ارديبهشت 1390

فرشته کوچک من

فرشته کوچک من! امروز برایت نامه ای مینوسم، نامه یک مادر به کودکش! میدانم که هر انچه در دل دارم تو میدانی و نیازی به تکرار نیست ؛ اما امروز برایت مینویسم برای فردا و فرداها، برای روزهایی که در این دنیا خواهی بود و شاید گذر زمان عشق مرا به تو و عشق تورا به من در زیر طوفان های سهمگین زندگی مخفی کند! برای روزهایی که قلبهایمان در کنار هم ولی جسممان دوراز هم خواهد بود! برایت مینویسم از تپش های قلب بیقرارم، از عشق روزافزونم،از لحظه هایی که با تودروجودم دارم... کودک من! این زیباترین جمله زندگی من است! کودک ما! این قشنگترین تایید عشق من و همسر من است! تو فرشته اسمانی من، حاصل محبت پاک دو انسانی! ثمره یک پیوند ابدی و اسمانی! کودکم، دنیایی که ب...
20 ارديبهشت 1390

سلام اقای پسر

سلام پسمل مامان! مامانی این چندروز همش در حال خرید برای شما بودم ! اگه بدونی چیا برات خریدم؟! پسر گلم خرید لباسات دیگه تقریبا تموم شد! الان منتظرم بابا بیاد بریم بقیه وسایل رو بخریم ، بالاخره اونم باباته نظرش مهمه دیگه!!! فندق مامان! قبل از این که برم سونو این اقای بابا میگفت براش فرقی نداره شما پسر باشی یا دختر! تازه از هفته 11 هم که خانوم دکتر گفت شما شاید دخملی ، هی صدات میزد دختر بابا! ناز بابا! ولی الان که فهمیده پسری وای وای نمیدونی از خوشحالی چه کارها که نمیکنه! اون روز که فهمید میگفت از خوشحالی میخوام برم تو خیابون داد بزنم! حالا مثلا براش مهم نبود؛ ببین اگر مهم بود چیکار میکرد؟ مامان لعیا و دایی امیر هم که خیلی خوشحالن! مخ...
19 ارديبهشت 1390

بالاخره معلوم شد!

بالاخره معلوم شد!!!! بعداز 18 هفته انتظار که هربار شما کوچولو یک ادا دادی و نذاشتی ما بفهمیم شما دختری یا پسر ،دیروز معلوم شد که شما پسر کوچولوی مامانی! اخ که مامان قربونت بشه! الان دیگه خونه ما دوتا مرد داره، اقای بابا و اقای پسر! راستی خوشگل مامان، من و بابا فقط یک اسم دخترونه انتخاب کرده بودیم حالا شما فعلا بی نام هستین ! تا اطلاع ثانوی و تصویب اسمتون شما باید همون اقای پسر باشین! دوستت دارم اقای پسر!
16 ارديبهشت 1390

یک روز مهم

سلام گل همیشه بهارم که 18 هفته است با شکفتنت زندگی من و بابا رو زیبا و پر از رحمت کردی! امروز یک روزه مهمه! امروز من و شما میریم دیدن خانم دکتر تا ببینیم بالاخره شما دخملی مامانی یا پسملی؟ کوچولوی من خواهشا یک امروز رو با مامان خوب باش و بذار ببینیم شما چی هستین؟ به خدا دلم لک زده برات خرید کنم! خب من برم ، فردا میام نتیجه رو می گم. فعلا......
15 ارديبهشت 1390

دل نگرانی های مامان

سلام گل همیشه بهار مامان! عزیز مامان این 2-3 روز حسابی مامانو نگران کرده بودی! چرا نبضتو از مامان قایم کردی؟ ای بلا!!!! ولی امروز تا رسیدم دانشگاه احساست کردم! فکر کنم تو هم مثل مامان داشتی استراحت میکردی! بلا جونم میبینی چه کارا میکنی دیگه!؟ نمیگی مامان نگران میشه برات خوب نیست؟! هرشب تا دیر وقت میشینم به تو فکر میکنم، به این که چه شکلی میشی؟ شبیه کی میشی؟ اتاقتو چه رنگی کنم؟ اسمتو چی بذاریم؟ منو بیشتر دوست داری یا بابارو؟ خلاصه... کارهام نصفه کاره مونده ومن فقط به تو فکر میکنم! البته فکر میکنم حالا دیگه مهمترین کار من تویی!!! میدونی، من هم خیلی خوشحالم که تورو دارم و هم خیلی نگران ؛ نگران از اینکه من و بابا نتونیم خوب باشیم!...
12 ارديبهشت 1390

مریضی مامان خانوم

سلام گلم میبینی چه مامان بدقولی هستم! قرار بود هرروز برات بنویسم اما نمیشه! این چندروز حسابی مریض شده بودم ، سرما خوردم اساسی! دلم نمیخواست دارو بخورم ولی اخرش مجبور شدم. عزیز مامان معذرت میخوام ولی اگه دارو نمیخوردم خوب نمیشدم اخه!!! مامانی چرا تو تکون نمیخوری؟ مامان بزرگ میگه الان دیگه باید تکوناتو احساس کنم ولی من فقط نبضتو احساس میکنم، یعنی تو خیلی بچه ارومی هستی؟ من که فکر نمیکنم اخه اون دفعه تو سونو اونقدر تکون خوردی که خانوم دکتر گفت وای وای چه جوجه شیطونیه این!!! حالا این هفته پنج شنبه میرم دکتر تا ببینیم بالاخره شما خانوم گلی یا اقا پسر؟ تو که نینی منی ، از دل من خبر داری، پس همون باش که من میخوام ! یک کوچولوی خوشگل و ناز! ...
9 ارديبهشت 1390

دل نوشته

سلام کوچولوی مامان امروز دلم خیلی گرفته... دیگه خیلی خسته شدم از تنهایی ، از دوری... دلم برای بابا خیلی تنگ شده، برای مهربونیاش ، برای نوازش هاش، برای خنده هاو حرفاش... هروز دعا میکنم این یک ماه هرچه زودتر تموم بشه ومن باز ببینمش... اینجا که جز تو من کسی رو ندارم پس مامانی فقط تو میتونی به حرفام گوش کنی ! نازنین من! خیلی دوستت دارم!
7 ارديبهشت 1390

اولین تولد مامان با تو

سلام کوچولوی 120 گرمی من! امروز تولدمنه!یعنی تولد مامان خانوم! این اولین سالی هست که روز تولدم دور از بابا و خانواده هستم اما عزیز دل من تو کوچولوی دوست داشتنی توی دلم ، جای همه رو پر کردی! تو بهترین هدیه خدا برای همه عمرم هستی و من دعا میکنم هرچه زودتر سالم و سرحال پیشم بیای تا سال دیگه تولدم رو سه تایی با تو و بابا جشن بگیریم! این روزها وقتی خیلی احساس تنهایی میکنم یا دلم میگیره زود یاد تو میفتم و توی دلم پر میشه از شادی... اخ که نمیدونی چقدر تورو دوست دارم! زود بیا عزیز مامان! ...
6 ارديبهشت 1390